انجمن عروسی LGBTQ+ شما

10 مورد از داستان های پیشنهادی مورد علاقه ما از زوج های LGBTQ+

اینها شیرین ترین هستند.

توسط راشل تورگرسون

اگر زمان شروع است برنامه ریزی پیشنهاد، ما به شما پیشنهاد می کنیم یک تکلیف کوچک انجام دهید تا بفهمید چگونه آن را به بهترین شکل انجام دهید. از برنامه های دراماتیک و مفصلی که به یک "بله" بزرگ ختم می شود! برای داستان‌های شیرین و خجالتی، این داستان‌ها را از برخی از زوج‌های عروسی واقعی LGBTQ+ ما بخوانید تا ایده‌ای عاشقانه برای خود ایجاد کنید.

روال صبح

"ما با حوله هایمان قهوه می خوردیم و من در آشپزخانه روی یک زانو نشستم و از او خواست با من ازدواج کند. او گفت: بله!' این ساده ترین پیشنهادی بود که می توانستم تصور کنم، اما بسیار عالی. من و کریستی کاملاً گیج شده بودیم. ما بوسیدیم و در آغوش گرفتیم و به سگمان خبر خوش دادیم، یک تاریخ تعیین کردیم، به همه اعضای خانواده ایمیل زدیم و بلافاصله شروع به برنامه ریزی کردیم!» -هانا

داستان دو سفر

در سفری به مونترال، تارا از ما خواست تا هنگام غروب خورشید به بالای کوه رویال برویم. او شروع به گفتن داستان کرد که چگونه پدربزرگش با یک لفاف سیگار که در یک بسته بندی سیگار بسته شده بود از مادربزرگش خواستگاری کرده بود. حلقهو انگشتر کاغذی خودم را به من داد. شش ماه بعد، بعد از اینکه شک او کمی از بین رفت، مادر تارا ما را برای یک هفته به پکن برد. ما به پشت بام یک ساختمان بازار رفتیم و آنقدر من را به یاد منظره مونترال انداخت که مجبور شدم خواستگاری کنم. تنها چیزی که می توانستیم ببینیم معبد بهشت ​​بود که توسط درختان احاطه شده بود. عالی بود." -کورتنی

پیاده روی در ساحل

ما با دوستانمان در ساحل مهمانی داشتیم، اما من عصبانی شدم و می خواستم قدم بزنم. ایستادیم تا به خانه ای در ساحل نگاه کنیم. من در مورد آن نظر می دادم و تعجب می کردم که چرا اندی چیزی نمی گوید. وقتی برگشتم تا او را خطاب کنم، او روی یک زانو با یک جعبه حلقه ایستاده بود. وقتی پیش دوستانمان برگشتیم، اندی ترتیبی داده بود که شامپاین سرو شود.» -جف

فیلم ویروسی

در کالج، من در یک گروه کاپلا به نام The Dear Abbeys شرکت داشتم. من و کایل در کنسرت بیستمین سالگرد آنها شرکت کردیم و کایل روی صحنه فراخوانده شد. به عنوان بخشی از پیشنهاد خود، او موفق شد در عنوان آهنگ هر آهنگی که من تا به حال برای گروه تکنواز کرده بودم کار کند. در حالی که "بله" و کل کنسرت را گفتم، به طور هیستریک گریه می کردم سالن روی پاهایشان دست می زد و تشویق می کرد. همه چیز در دوربین شکار شد و در یوتیوب پخش شد!» -تامی

مدت زمان طولانی

ما 20 سال با هم بودیم و درست بعد از اینکه Prop 8 توسط دادگاه عالی سرنگون شد، نامزد کردیم. راب رو به من کرد و گفت: "خب حالا میخوای ازدواج کنی؟" ما هیجان زده بودیم.» -جان

امور خانوادگی

من همیشه آرزوی یک خواستگاری را در مقابل تعداد زیادی از مردم داشتم. جسی، یک درونگرا، متوجه این موضوع شد و بلافاصله آن را خاموش کرد. به سرعت تا شش ماه بعد، از بازدید از باشگاه بدنسازی به خانه می‌آیم و متوجه شدم که خانه کاملاً روشن و پر از گل است. او مرا به اتاق ناهار خوری هدایت کرد، جایی که به معنای واقعی کلمه اتاق را با یک کلاژ بیش از 400 کاغذ دیواری کرده بود. عکس دوستان، خانواده و ما دو نفر در ماجراهای مختلف. بی‌آنکه من بدانم، او شش ماه گذشته را صرف تماس با خانواده و دوستان ما، از دوردست استرالیا، کرده بود تا عکس‌هایی از خود را برای «یک پروژه خاص» برای ما بفرستد. او گفت: «این کلاژی که من ساخته‌ام نشان‌دهنده شش سال گذشته ما با هم، زندگی و جامعه شگفت‌انگیزی است که با هم ساخته‌ایم. می‌دانم که می‌خواستی جلوی همه کسانی که می‌شناسیم به تو پیشنهاد ازدواج بدهم، اما این چیزی نیست که من هستم. بنابراین، فکر کردم این می تواند راهی باشد که می توانم در محاصره همه افرادی که دوستشان داریم به شما پیشنهاد ازدواج بدهم. سپس 15 نفر از دوستان ما برای شام آمدند تا به ما کمک کنند جشن بگیریم. بهترین. پیشنهاد. همیشه." -کیت

پیشنهادات دوگانه

ما در حال تماشای یک قسمت از 24 (مورد علاقه ما) بودیم که ناگهان، لیندسی روی صفحه تلویزیون ظاهر شد! چندین عکس خنده دار نشان داد که او سعی دارد از من یک "سوال واقعا مهم" بپرسد. وقتی ویدیو تمام شد، برگشتم و او روی یک زانو بود! یک هفته بعد برایش هدیه گرفتم. سه جفت شلوار ورزشی گلدوزی شده بود که روی آن نوشته شده بود "دوستت دارم"، "تو من را خیلی خوشحال می کنی" و در نهایت، "آیا با من ازدواج می کنی؟" وقتی او به بالا نگاه کرد، من با حلقه آماده بودم.» - کهربا

سالگرد-تولید-عروسی

ما بیش از یک دهه با هم بودیم و هرگز قصد نداشتیم عروسی داشته باشیم. اما، با تغییر قوانین، و برنامه ریزی جشن 10 سالگی خود، متوجه شدیم که عروسی منطقی تر است. در ابتدا گیج کننده بود - ما مطمئن نبودیم که چه معنایی برای ما خواهد داشت، زیرا مدت ها قبل تعهد داده بودیم - اما میل به جشن گرفتن رابطه مان با دوستان و خانواده مان برنده شد. -رحمت

حلقه های خاص

آنچه پیشنهاد ما را برای ما بسیار خاص می کند این است که وقتی در سال 2006 شریک داخلی شدیم، حلقه های خود را به یکدیگر دادیم. تصمیم گرفتیم همان حلقه‌ها را در روز عروسی مان عوض کنیم و تاریخ ازدواجمان را روی آن‌ها حک کنیم تا نماد شروع جدید و ادامه سفرمان باشد.» -گابریلا

ترجمه اسپانیایی

ملیسا اهل کلمبیا است و اسپانیایی را روان صحبت می کند. از زمانی که قرار ملاقات را شروع کردیم، سعی کردم به آرامی زبان را یاد بگیرم. سر شام، ما همیشه این بازی را انجام می دهیم که من چیزی به اسپانیایی به او می گویم تا ببینم متوجه می شود یا نه، و او آن را به انگلیسی برای من تکرار می کند. در ابتدای غذای ما در 28 ژوئیه 2013، به اسپانیایی از او پرسیدم که آیا غذا را دوست دارد یا خیر. او پاسخ داد: "آیا غذا را دوست داری؟" این به طور پراکنده در طول وعده غذایی ما ادامه داشت، و من مطمئن شدم که از او سؤالات عجیب و غریب می پرسیدم تا او بخندد و به سؤال نهایی من مشکوک نشود. وقتی غذا تقریباً تمام شد، پرسیدم: "Quieres casarte conmingo؟" او خندید و گفت: با من ازدواج می کنی؟ لبخندی زدم و تکرار کردم چنگالش را انداخت و به من نگاه کرد. حلقه را به او تقدیم کردم و او با گریه پذیرفت.» -کریستن

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *