مهم است که بدانیم. چهره های تاریخی LGBTQ: جیمز بالدوین
جیمز آرتور بالدوین رماننویس، نمایشنامهنویس، مقالهنویس، شاعر و فعال آمریکایی بود. مقالات او که در یادداشتهای یک پسر بومی (1955) گردآوری شده است، پیچیدگیهای تمایزات نژادی، جنسی، و طبقاتی را در جامعه غربی ایالات متحده در اواسط قرن بیستم بررسی میکند. بالدوین در سال 1924 در هارلم به دنیا آمد، جایی که توسط مادر و ناپدری واعظش بزرگ شد و بعداً به عنوان وزیر کوچک / واعظ کودک در کلیسای پنطیکاستی مشغول به کار شد. او در سن 24 سالگی ایالات متحده را ترک کرد تا در پاریس زندگی خود را بسازد و وزن نژادپرستی آمریکایی را غیرقابل تحمل کرد. حرفه نویسندگی او در پاریس شروع به اوج گرفتن کرد و دومین رمانش، اتاق جیووانی، اولین رمان او بود که به صراحت به رابطه همجنس گرایان پرداخت. ناشر او در آن زمان در Knopf به او گفت:
«...من یک «نویسنده سیاهپوست» بودم و به «مخاطبان خاصی» رسیدم. آنها به من گفتند: «بنابراین، شما نمی توانید آن مخاطبان را از خود دور کنید. این کتاب جدید کار شما را خراب خواهد کرد زیرا شما در مورد چیزهای مشابه و به همان شیوه قبلی نمی نویسید و ما این کتاب را به عنوان لطف به شما منتشر نمی کنیم ... بنابراین به آنها گفتم: "لعنت به شما." "
(این در سال 1956 بود!) بعداً، بالدوین پاریس را ترک کرد و احساس کرد که باید بیشتر در جنبش حقوق مدنی ایالات متحده مشارکت کند (اگرچه باید توجه داشت که او اصطلاح "جنبش حقوق مدنی" را امضا نکرد و در عوض آن را نامید. در سال 1979 "آخرین شورش بردگان."). او روزنامه نگاری و مقاله نوشت، از جمله مقالاتی مانند کتاب های بی نظیر آتش بعدی زمان، که امروز به همان فوریت خوانده می شود. او همچنین برای سخنرانیها، مصاحبهها و مناظرهها در انظار عمومی ظاهر میشد و یک حضور نورانی و سبک سخنوری را نشان میداد که تمام تجربیات خود را از منبر به هدفی متفاوت تبدیل میکرد. این بحث کوتاه در نمایش دیک کاوت، اساساً در مورد «چرا همیشه باید یک چیز مسابقه باشد» مثال خوبی است.
بالدوین همه این کارها را در حالی انجام داد که در بیرون از خانه بود و بدون عذرخواهی مستقیماً نبود (اگرچه او تا پایان عمر خود از شناسایی با یک برچسب خاص خودداری کرد و در آخرین مصاحبه خود اظهار داشت: "کلمه همجنس گرا همیشه به من اشتباه می کرد. هرگز دقیقاً منظور از آن را نفهمیدم. نمیخواهم به نظر دوردست یا حامی به نظر بیایم، زیرا واقعاً چنین احساسی ندارم. من فقط احساس میکنم این دنیایی است که ربطی به من ندارد، با جایی که من در آن بزرگ شدهام. من هرگز در آن خانه نبودم.») صراحت او در مورد تمایلات جنسی خود اغلب منبع ناامیدی برای متحدان و دشمنانش بود، اما انتخاب تجسم تضاد ظاهری تمام چیزی بود که بالدوین را بسیار قابل توجه می کرد. او میتوانست در نقدها و مشاهدات فرهنگیاش تند باشد، اما آنقدر سخاوتمند است که آنها را ارائه دهد. او نسبت به آسیب باورنکردنی که اجرا شده بود با چشمانی روشن و بی احساس بود، اما حاضر نشد در برابر آن بدبین شود. او کلیسایی را که در آن بزرگ شده بود تا حد زیادی محکوم کرد، اما از بسیاری جهات تحسین برانگیزترین اصول آن را با زندگی و کار خود آشکار کرد. ما او و کارش را بسیار دوست داریم و فکر می کنیم چیزهای بی پایانی برای یادگیری از او وجود دارد!
پاسخ دهید