انجمن عروسی LGBTQ+ شما

داستان پیشنهاد واقعی اولیویا و اشلی

                  چگونه با هم آشنا شدیم

ASH: من اخیراً از ششمین سفر خارج از کشور برگشته بودم، شکست خورده بودم، در نوعی گوشه بالای پله های یکی از دوستانم زندگی می کردم، lol. یک روز، من از دنیا پنهان شده بودم، می خواندم، و اولیویا برای نواختن گیتار و آواز به آپارتمان این دوست (دوست دختر سابقش) (جایی که چند سال قبل در آنجا زندگی می کرد) آمد. او از پله ها بالا رفت، ما را معرفی کردند، و ای خدای من، آن چشمان درخشان، آن لبخند درخشان، زیبایی درخشان او. میدونستم یه مشکلی دارم!

LIV: من در حال آزمایش یک سناریوی جدید "دوستی" با اولین شریک مهمم بودم که اتفاقاً اشاره کرد که او اخیراً یک هم اتاقی جدید پیدا کرده است (در آپارتمانی که قبلاً مشترک بودیم) و او گفت که فکر می کند هم اتاقی جدید و من می خواهیم "واقعاً کنار بیایید." (او نمی دانست که ما چقدر خوب با هم کنار می آییم، دقیقا...) من با اش در حالی که از پله های آپارتمانی که با سابقم به اشتراک می گذاشتم بالا می رفتم، ملاقات کردم. در دیوارهای این راه پله، این فضاهای کوچک "گوشه" وجود داشت و آش اتفاقاً با تخت دو نفره و کتاب هایش در یکی از آنها "از دنیا پنهان می شد". ما چشمانمان را قفل کردیم، و همانطور که اش می گوید، می دانستیم که مشکلی پیش خواهد آمد… 😉

چگونه آنها پرسیدند

ASH: ها، خوب. در اولین سالی که با هم بودیم، لیو می‌دانست که تمام عمر در این کار است. او یک را تهیه کرد حلقه از نوعی مادر زندگی ام و پرسیدم که آیا با او ازدواج خواهم کرد؟ من به او گفتم بله، اما من خیلی آماده نیستم، بگذارید یک روز از شما بپرسم که کی هستم. 4 سال بعد، من بودم! من یک روز ماجراجویی مفصل برای ما در مارین، با طبیعت و چند مکان کنجکاو در نزدیکی Atlas Obscura، برنامه‌ریزی کردم که با تاروتی عاشقانه با گلبرگ‌های رز، شمع‌ها و حلقه در وسط به پایان رسید. با این حال، زمینه کمی بیشتر، و من سعی می کنم آن را کوتاه کنم. سال قبل از این پیشنهاد دوم، 6-8 ماه از هم جدا شده بودیم. من با مشکل نوشیدن دست و پنجه نرم کرده بودم، (ترومای دوران کودکی که به من رسیده بود)، و لیو را در جهنمی قرار دادم. از قضا، جدایی زمانی اتفاق افتاد که متعهد به هوشیاری بودم، بنابراین در دل شکستگی ام، به سمت جنوب شرق آسیا حرکت کردم تا جایی بودایی باشم و مسیر بهبودی خود را از طریق مدیتیشن و سفر انفرادی عمیق تر کنم.

من به نپال رسیدم و یک روز پس از ورودم، یک زلزله فاجعه بار گرفتار شدم. این به خودی خود داستان دیگری است، اما باید بگوییم، من ماه بعد با شکستن هوشیاری 9 ماهه خود به خانه برگشتم، قبل از اینکه احساس کنم خدمات کافی در عواقب آن انجام داده‌ام و با کمی PTSD رفته بودم. خوشبختانه، من و لیو دوباره با هم ارتباط برقرار کردیم (در یک جشنواره، جایی که تا زمانی که با هم برخورد نکردیم، هیچ تصوری از دیگری نداشتیم)، و بعد از چند ماه دوباره رابطه خود را قطع کردیم. بنابراین، در زمان پیشنهاد جدی من، قلبم در آن بود، اما هنوز از نظر عاطفی به هم ریخته بودم و در برقراری ارتباط با زندگی ام مشکل داشتم. 

ما با هم ماندیم، اما روزهای سختی داشتیم. فلش فوروارد به سال 2018. من برای سومین سالگرد زلزله به نپال بازگشتم و ششم به پایان رسیدم که به آن نیاز داشتم. در حالی که دوباره برای چند هفته تنها بودم، تنها چیزی که می توانستم به آن فکر کنم عشقم بود و می خواهم کاملاً به زندگی مشترکمان متعهد شوم، در نهایت. او به من ملحق شد، و در اتوبوس‌رانی بعدی ما از نپال و هند، در مورد 6 در نهایت انجام آن صحبت کردیم. آخرین روزهای اقامتمان در آنجا، خالکوبی‌ها و حلقه‌های الماسی انجام دادیم که با یکدیگر همخوانی داشت (حتی برنامه که) و به خانه برگشتیم، همدیگر را دوست داشتیم، و در نهایت عروسی رویایی خود را برنامه ریزی کردیم! <6

LIV: از همان ابتدا می دانستم که او را دوست دارم. 6 سال بعد، بحث های زیادی در مورد، و تقریباً 3 پیشنهاد بعد از آن، نامزد کنونی من در مورد ازدواج من را غافلگیر کرد و به محض ورودم به کاتماندو (برای ملاقات با او برای برخی سفرها) با علاقه خالصانه به ترک این سفر خاص با حلقه های در دست من شگفت زده شد. انگشتان ما و یک تصمیم ملموس گرفته شد. این سفر ما را از طریق نپال و بخش بزرگی از شمال هند برد، و در طول آن (تقریبا) ماه در مورد کارهایی که در زندگی‌مان انجام می‌دادیم، در رابطه‌مان، و جایی که می‌خواستیم برویم/آنچه می‌خواهیم انجام دهیم، صحبت کردیم.

در طول مدتی که در تاج محل بودیم، یک صبح زیبا در طلوع خورشید - آیفونم را به معنای واقعی کلمه روی زمین گذاشتم، تایمر خودکار را روی 10 ثانیه تنظیم کردم، به سمت آش دویدم و به طور تصادفی چیزی را گرفتم که به احتمال زیاد یکی از محبوب ترین ما خواهد بود. عکس‌های با هم (همیشه) و این به سرعت به عکسی تبدیل شد که ما برای اعلام نامزدی خود پس از بازگشت به خانه در ایالات متحده استفاده می‌کردیم. در پایان سفرمان، همان جایی که شروع کردیم، در کاتماندو، آش فروشگاه الماس ONE (در این کشور؟!) را پیدا کرد و ما با حلقه های نامزدی خیره کننده، منحصر به فرد و مناسب برای ما حرکت کردیم، برخی از آنها یک بار در یک بار. -خاطرات مادام العمر، و داستان نامزدی که سالها + حتی در سراسر جهان را در بر می گیرد!

گسترش عشق! به انجمن LGTBQ+ کمک کنید!

این داستان عاشقانه را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فیس بوک
توییتر
پینترست
پست الکترونیک (ایمیل)

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *