انجمن عروسی LGBTQ+ شما

نامه عاشقانه: مارگارت مید و روث بندیکت

مارگارت مید او به عنوان شناخته‌شده‌ترین و تأثیرگذارترین انسان‌شناس فرهنگی جهان، که نه تنها خود انسان‌شناسی را رواج داد، بلکه با مطالعاتش در مورد نگرش‌ها نسبت به جنسیت، پایه‌های انقلاب جنسی دهه 1960 را پایه‌ریزی کرد. او علاوه بر گسترش قراردادهای فرهنگی از طریق کار خود، انقلاب را در زندگی شخصی خود نیز مجسم کرد. او که سه بار با مردان ازدواج کرد، عاشق شوهر سوم خود، مردم شناس مشهور بریتانیایی گریگوری بیتسون بود که از او صاحب یک دختر شد. اما شدیدترین و پایدارترین رابطه زندگی او با یک زن بود - مردم شناس و فولکلورشناس روت بندیکت، مربی مید در دانشگاه کلمبیا که چهارده سال از او بزرگتر است. این دو پیوندی از عظمت و اشتیاق غیر معمول داشتند که تا پایان عمر بندیکت در طول یک ربع قرن طول کشید.

در آگوست 1925، مید 24 ساله با کشتی به ساموآ رفت و سفری را آغاز کرد که رساله بسیار تأثیرگذار او را تولید کرد. رسیدن به سن در ساموآ: مطالعه روانشناختی جوانان بدوی برای تمدن غرب. (مید، که معتقد بود «کسی می تواند چندین نفر را دوست داشته باشد و این محبت نمایشی خودش را دارد محل در انواع مختلف رابطه،» در آن زمان با شوهر اولش ازدواج کرد و آنها یک ترتیب غیر متعارف داشتند که هم به او اجازه می داد برای مدت طولانی دور از او کار میدانی انجام دهد و هم احساسات او را نسبت به روت تطبیق می داد.) در روز چهارم او. او در دریا، بندیکت را با همان فداکاری و فوریت می نویسد:

 

"روت، عزیز دل،. . . نامه ای که درست قبل از ترک هونولولو و در پست بخاری خود دریافت کردم بهتر از این نمی توانست انتخاب شود. پنج نامه از شما - و، آه، امیدوارم مثل خودتان اغلب مرا در نزدیکی خود احساس کنید - آرام و شیرین در آغوش شما. هر وقت که از حسرت تو خسته و مریض شدم، همیشه می توانم برگردم و آن بعدازظهر بیرون از بدفورد هیلز را در بهار امسال، زمانی که بوسه های تو بر صورتم بارید و آن خاطره همیشه در آرامش به پایان می رسد، دوباره به تصویر بکشم، عزیزم.

 

چند روز بعد:

 

"روت، من هرگز در زندگی ام بیشتر زمینی نبودم - و با این حال هرگز بیشتر از قدرتی که عشق تو به من می دهد آگاه نبودم. تو مرا در مورد تنها چیزی که زندگی را ارزشمند می کرد متقاعد کردی.

تو هیچ هدیه بزرگتری نداری عزیزم و هر خاطره از چهره تو، هر آهنگ صدایت شادی است که در این ماه های آینده با گرسنگی از آن تغذیه خواهم کرد.»

 

در نامه ای دیگر:

 

"[من نمی دانم] آیا می توانم به زندگی ادامه دهم، اگر شما اهمیتی نمی دهید، بخواهم به زندگی ادامه دهم."

 

و بعد:

 

آیا هونولولو به حضور فانتوم شما نیاز دارد؟ اوه، عزیزم - بدون آن، من اصلا نمی توانستم اینجا زندگی کنم. لبهای تو برکت می آورد - محبوب من.»

در دسامبر همان سال، به مید سمتی به عنوان دستیار متصدی موزه تاریخ طبیعی آمریکا پیشنهاد شد، جایی که او باقی کار خود را در آنجا سپری کرد. او با هیجان تا حد زیادی پذیرفت تا بتواند سرانجام به بندیکت نزدیک‌تر شود، و به همراه همسرش لوتر کرسمن به نیویورک نقل مکان کرد، با اعتقاد راسخ که این دو رابطه نه آسیبی به یکدیگر می‌رسانند و نه در تضاد هستند. به محض تصمیم گیری، او در 7 ژانویه 1926 به بندیکت نوشت:

 

"اعتماد تو به تصمیم من تکیه گاه من بوده است عزیزم، وگرنه نمی توانستم از پس آن بر بیایم. و این همه عشقی که بر من ریختی، نان و شرابی است که نیاز مستقیم من است. همیشه، همیشه پیش تو برمی گردم، موهایت را می بوسم عزیزم.

 

چهار روز بعد، مید نامه‌ای دردناک برای بندیکت می‌فرستد که در آن دو رابطه او و چگونگی متبلور شدن عشق به میل خود را منعکس می‌کند:

 

«از یک جهت، این وجود منزوی به‌ویژه آشکارکننده است - از طریقی که می‌توانم نگرش‌هایم را نسبت به مردم بدون هیچ محرکی تغییر دهم و تغییر دهم، مگر چیزی که از درون من سرچشمه می‌گیرد. من یک روز صبح از خواب بیدار می شوم که تو را به شکلی کاملاً جدید بسیار دوست دارم و شاید آنقدر خواب را از چشمانم پاک نکرده باشم که حتی به عکس تو نگاه نکرده باشم. این احساس عجیب و تقریباً عجیبی از خودمختاری به من می دهد. و درست است که ما این دوست داشتنی را "نزدیک" با هم داشته ایم، زیرا من هرگز تو را آنقدر دور نمی دانم که بتوان با آن زمزمه کرد، و موهای عزیزت همیشه فقط از بین انگشتانم می لغزند. . . وقتی کار خوبی انجام می‌دهم، همیشه برای توست... و فکر کردن به تو اکنون من را کمی غیرقابل تحمل خوشحال می‌کند.»

 

پنج هفته بعد، در اواسط فوریه، مید و بندیکت شروع می شوند برنامه ریزی یک دوری سه هفته ای با هم، که ثابت می کند، به لطف برنامه های شوهرانشان، پیچیده تر از آن چیزی است که آن دو در ابتدا تصور می کردند. مارگارت که از تمام برنامه ریزی ها عصبانی شده است، روت می نویسد:

 

"من با نگاه کردن به تو بسیار کور می شوم، فکر می کنم اکنون مهم نیست - اما چیز دوست داشتنی در مورد عشق ما این است که خواهد شد. ما مانند آن عاشقان ادوارد نیستیم که "حالا گونه به گونه می خوابند" و غیره که همه چیزهایی را که عشقشان به آنها آموخته بود که دوست بدارند فراموش کردند - گرانبها، گرانبها. من موهایت را می بوسم.»

 

در اواسط ماه مارس، مید یک بار دیگر ریشه در عشق خود به بندیکت دارد:

 

«من احساس می‌کنم بی‌نهایت آزاد و پایدار هستم، ماه‌های تاریک شک و تردید از بین رفتند، و می‌توانم وقتی مرا در آغوش خود می‌گیرید، با خوشحالی در چشمان شما نگاه کنم. معشوق من! زیبای من. خدا را شکر می کنم که سعی نمی کنی من را حصار بکشی، اما به من اعتماد کن تا زندگی را هر طور که می آید بگیرم و چیزی از آن بسازم. با اعتماد تو، من می توانم هر کاری انجام دهم - و با یک چیز گرانبها ذخیره شده بیرون بیایم. عزیزم، دستانت را می بوسم.

 

با فرا رسیدن تابستان، مید خود را مانند زمانی که شش سال قبل برای اولین بار ملاقات کردند، عاشق بندیکت می‌یابد و در نامه‌ای به تاریخ 26 اوت 1926 می‌نویسد:

 

"روت عزیزترین، من بسیار خوشحالم و به نظر می رسد تعداد زیادی تار عنکبوت در پاریس منفجر شده است. آنقدر بدبخت بودم که روز گذشته، بیشتر از هر زمان دیگری به خصوصیت اساساً تسخیرناپذیر علاقه ما به یکدیگر شک کردم. و اکنون با تمام دنیا احساس آرامش می کنم. ممکن است فکر کنید که گفتن این حرف برای خدایان وسوسه انگیز است، اما من همه اینها را تضمینی عالی برای چیزی می دانم که همیشه از نظر مزاجی به آن شک داشتم - ماندگاری اشتیاق - و صرف چرخش سر شما، یک انحراف شانسی صدای شما. به همان اندازه که چهار سال پیش توانستند روز را به پایان برسانند. و همانطور که به من میل بزرگتر شدن را به جای ترس می دهی، به من ایمانی می دهی که هرگز فکر نمی کردم در ماندگاری اشتیاق برنده شوم. من تو را دوست دارم، روت.

در سپتامبر سال 1928، زمانی که مید با قطار برای ازدواج با همسر دومش پس از شکست ازدواج اولش، سفر می کند، نامه تلخ و شیرین دیگری به روث ما را به این فکر می اندازد که اگر تجملات قانونی عشق مدرن در زمان مید واقعیت پیدا می کرد، چه چیزی ممکن بود متفاوت باشد. این امکان برای او و روت وجود دارد که با هم ازدواج کنند و اتحاد ثابت خود را طبق قانون رسمی کنند:

 

"عزیز،

[...]

من امروز بیشتر خوابیدم تا از شر این سرما خلاص شوم و به کشوری که اول از آغوش تو دیدم نگاه نکنم.

اکثرا فکر می کنم احمقی هستم که با هرکسی ازدواج کنم. من احتمالا فقط یک مرد و خودم را ناراضی خواهم کرد. در حال حاضر بیشتر رویاهای من مربوط به ازدواج نکردن است. من نمی دانم که آیا تمایل به ازدواج فقط یک همذات پنداری دیگر با شما نیست و یک هویت دروغین است. چون من نمی‌توانستم تو را از استنلی دور کنم و تو می‌توانستی مرا از [ریو] دور کنی - هیچ پلک زدنی وجود ندارد.

[...]

در کنار قدرت و ماندگاری و تمام احساس ماندگاری که به تو دارم، همه چیز در حال جابجایی است. وقتی این چیزها را می گویم خیلی ناراحت می شوید؟ شما نباید - هرگز - به هیچ چیز در عالی ترین هدیه ای که خداوند به من داده است اهمیت ندهید. مرکز زندگی من یک مکان زیبا با دیوار است، اگر لبه های آن کمی علف های هرز و ژنده پوش باشد - خوب، این مرکز است که مهم است - عزیزم، زیبای من، دوست داشتنی من.

مارگارت شما”

 

در سال 1933، علیرغم ترتیبات لیبرال ازدواجش، مید احساس کرد که این ازدواج به زور عشقی را که به بندیکت داشت از وجودش بیرون می‌کشد. در نامه‌ای به روث از 9 آوریل، او به خاطر رهایی از آن محدودیت‌ها و آزاد شدن دوباره برای عشق ورزیدن کامل، به این پویایی‌ها و نفس نفس زدن می‌پردازد:

 

«با کنار گذاشتن خیلی از خودم، در پاسخ به آنچه که به اشتباه فکر می‌کردم ضرورت ازدواجم است، جایی برای رشد عاطفی نداشتم. ... آه، عزیزم، خیلی خوب است که واقعاً خودم باشم تا دوباره تو را دوست داشته باشم. . . . ماه کامل است و دریاچه آرام و دوست داشتنی است - این مکان مانند بهشت ​​است - و من عاشق زندگی هستم. شب بخیر عزیزم."

 

در طول سال‌های بعد، مارگارت و روث هر دو مرزهای روابط دیگر خود را از طریق ازدواج‌های بیشتر و شراکت‌های خانگی کشف کردند، اما عشق آنها به یکدیگر تنها افزایش یافت. در سال 1938، مید با نوشتن «دائم همراهی [آنها] آن را به زیبایی به تصویر کشید». مید و آخرین شوهرش، گریگوری بیتسون، بندیکت را سرپرست دخترشان نامیدند. این دو زن تا زمان مرگ ناگهانی بندیکت بر اثر حمله قلبی در سال 1948 پیوند منحصر به فرد خود را با هم داشتند. مید در یکی از آخرین نامه های خود نوشت:

"همیشه دوستت دارم و می‌دانم که زندگی بدون تو چه می‌توانست بیابانی باشد."

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *