انجمن عروسی LGBTQ+ شما

نامه عاشقانه: اسکار وایلد و سر آلفرد تیلور

اسکار وایلد نمایشنامه نویس به دلیل "جنایت" همجنس گرایی به زندان افتاد، به ورشکستگی و تبعید رانده شد و در نهایت تسلیم مرگ نابهنگام شد.

در ژوئن سال 1891، وایلد با لرد آلفرد «بوزی» داگلاس، شاعر 21 ساله لیسانس و با استعداد آکسفورد آشنا شد.

مکاتبات آنها به عنوان برخی از زیباترین مکاتبات تاریخ دیده می شود.

در ژانویه 1893، وایلد به بوزی می‌نویسد:

«پسر خود من،

غزل تو بسیار دوست داشتنی است و شگفتی است که آن لب های برگ رز سرخ تو ​​را برای جنون موسیقی و آهنگ کمتر از جنون بوسیدن نباید ساخت. روح باریک طلایی تو بین شور و شعر قدم می زند. من می دانم هیاکینتوس که آپولون دیوانه وار او را دوست می داشت، شما در زمان یونان بودید.

چرا در لندن تنها هستید و چه زمانی به سالزبری می روید؟ به آنجا بروید تا دستان خود را در گرگ و میش خاکستری چیزهای گوتیک خنک کنید، و هر زمان که دوست دارید به اینجا بیایید. دوست داشتنی است محل و فقط تو را کم دارد اما ابتدا به سالزبری بروید.

همیشه با عشقی بی پایان مال تو

اسکار”

در اوایل مارس 1893 وایلد می نویسد:

«عزیزترین پسران - نامه شما دلنشین بود - شراب قرمز و زرد برای من - اما من غمگین و بی‌نظیر هستم - بوزی - نباید با من صحنه بسازی - آنها مرا می‌کشند - زیبایی زندگی را از بین می‌برند - نمی‌توانم تو را می بینم، چنان یونانی و مهربان، که با شور تحریف شده ای. من نمی توانم به لب های خمیده تو گوش دهم که چیزهای زشتی به من می گویند - این کار را نکن - تو قلبم را می شکنی - زودتر از آن که تو را تلخ، ناعادلانه و وحشتناک - وحشتناک کنم، اجاره می دهم* تمام روز.

من باید به زودی شما را ببینم - شما همان چیزی هستید که من می خواهم - چیزی که از لطف و نبوغ است - اما من نمی دانم چگونه این کار را انجام دهم - آیا به سالزبری بیایم -؟ مشکلات زیادی وجود دارد - صورت حساب من در اینجا 49 پوند برای یک هفته است! من همچنین یک اتاق نشیمن جدید بر فراز تیمز دارم - اما تو، چرا اینجا نیستی، عزیزم، پسر شگفت انگیز من -؟ می ترسم که باید ترک کنم. بدون پول، بدون اعتبار، و قلب سرب 

همیشه مال خودت،

اسکار”

وایلد در نامه ای از اواخر دسامبر 1893، پس از یک شکاف اخیر، به داگلاس می نویسد:

"عزیزترین پسر من،

ممنون از نامه شما بر بال های کرکس طلبکاران غرق شده ام و بی حال، اما خوشحالم از این که دوباره با هم دوستیم و عشقمان از سایه و نور غربت و غم گذشت و تاج گل رز بیرون آمد. همانطور که از قدیم بگذار همیشه بی نهایت برای هم عزیز باشیم، همان طور که همیشه بوده ایم.

من هر روز به تو فکر می کنم و همیشه از آن خودت هستم.

اسکار”

وایلد در ژوئیه سال بعد می نویسد:

«پسر عزیز من،

امیدوارم سیگارها خوب رسیده باشند. آنجا با گلدیس دی گری، رجی و الک یورک ناهار خوردم. آنها از من می خواهند که روز پنجشنبه با آنها به پاریس بروم: آنها می گویند یکی فلانل و کلاه حصیری می پوشد و در Bois غذا می خورد، اما، البته، من طبق معمول پول ندارم و نمی توانم بروم. علاوه بر این، من می خواهم شما را ببینم. واقعا پوچ است. من نمی توانم بدون تو زندگی کنم. تو خیلی عزیزی، خیلی عالی. تمام روز به تو فکر می کنم، و دلتنگ لطفت، زیبایی پسرانه ات، شمشیر بازی درخشان شوخ طبعی ات، تخیل ظریف نبوغت هستم که همیشه در پروازهای ناگهانی به سمت شمال و جنوب، به سمت خورشید و خورشید شگفت انگیز است. ماه - و بالاتر از همه، خودتان. تنها چیزی که به من دلداری می دهد این است که سیبیل از خیابان مورتیمر (که فانی ها او را خانم رابینسون می نامند) به من گفت*. اگر می‌توانستم او را باور نکنم، اما نمی‌توانم، و می‌دانم که اوایل ژانویه من و تو برای یک سفر طولانی با هم خواهیم رفت و زندگی دوست‌داشتنی تو همیشه دست به دست هم می‌دهد. پسر فوق العاده عزیزم امیدوارم موفق و شاد باشی.

رفتم برتی امروز تو خونه نوشتم بعد رفتم پیش مامانم نشستم. به نظر می رسد که مرگ و عشق از هر دو طرف زندگی می کنند: آنها تنها چیزهایی هستند که به آنها فکر می کنم، بال هایشان بر من سایه می اندازد.

لندن بیابانی است بدون پاهای زیبای تو... برای من یک خط بنویس و تمام عشقم را بگیر - اکنون و برای همیشه.

همیشه و با فداکاری - اما من هیچ کلمه ای برای دوست داشتن شما ندارم.

اسکار”

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *