انجمن عروسی LGBTQ+ شما

بوسیدن نزدیک راه آهن

داستان خواستگاری تیت و کریستین

نحوه ملاقات آنها

تیت: من برای یک شرکت کار می کردم و یک بخش از سفیران برای ردیابی داشتم و او در بخش من بود. 20 دقیقه وقت گذاشتم پروفایلش را مرور کردم. با نگاهی به پست های سال 2017. (هشدار استالکر) روز بعد دوباره *بدیهی* داشتم خزنده می کردم و داستان او را تماشا می کردم. من به طور تصادفی سریع با ایموجی "جشن" واکنش نشان دادم. (او هنوز هم تا به امروز ادعا می کند که از عمد بوده است) پس از آن ما نتوانستیم صحبت را متوقف کنیم. در مورد همه چیز و همه چیز. از داستان های دوران کودکی تا اهداف آینده. انگار از او سیر نمی شدم. فیس تایمینگ در هر فرصتی. مدام در ذهن من است!

تفریح ​​خانوادگی

 من در نیومکزیکو زندگی می کردم و او در فلوریدا زندگی می کرد. 2 ماه پس از شروع صحبت، من برای دیدن او به فلوریدا پرواز کردم. من یک ماه کامل را با او گذراندم (دوبار پروازم را به تاخیر انداختم). من 2 هفته کارم را در NM دادم و او به NM پرواز کرد تا با من برگردد. ما 25 ساعت را (که بعد از چند چرت در پارکینگ های پرطرفدار پمپ بنزین به 30 ساعت تبدیل شد) به فلورید سفر کردیم و از آن زمان جدا نشدیم!!

بوسیدن نزدیک راه آهن

چگونه پرسیدند

تیت: هرگز در زندگی ام چنین انتظاری از او نداشتم. ما در خانه پدرم در NC بودیم. دور شده بود و رمز جدیدی روی گوشیش گذاشته بود. خیلی مشکوک شده بودم. او آن را بازی کرد زیرا تولد من نزدیک بود و هدایای من در سراسر ایمیل او ظاهر می شد! (باشه باشه باشه. حدس میزنم میتونم از پسش بر بیام) 

طرح پیشنهادی

آن روز صبح او ما را بزرگ کرده بود که در یک شب قرار ملاقات بگذاریم، همانطور که مدتی بود این کار را نکرده بودیم. (ما یک بچه شش ساله داریم که او را با هیچکس از جمله پدرم ترک نمی کنیم) از کسی که در FaceTime به او اعتماد داشتیم، او را برای "نگهبانی کودک" گرفتیم، زیرا او در اتاق مشغول تماشای نتفلیکس بود و پدرم در حال تماشای NASCAR در اتاق دیگر. برای شروع قرارمان به یک پارک نزدیک رفتیم. کاملاً یخ زده بود، اما ما به درد نزدیک شدیم. بدون اینکه برنامه ای در ذهن داشته باشیم، مدتی با هم گپ زدیم. 

پیشنهاد و فرزند

سپس تصمیم می گیریم برای رقص آهسته به آمفی تئاتر برویم. (خیلی عاشقانه ؟؟؟؟) در حالی که آهنگ "I Wasn't Expecting That" از گوشی او که روی زمین بود پخش می شد، او در گوشم زمزمه کرد که برای بقیه عمرت چه برنامه ای داری؟ گفتم امیدوارم درست کنار شما خرج کنم. سپس روی یک زانو نشست و از من خواست که با او ازدواج کنم. 

طرح پیشنهادی
طرح پیشنهادی

این بسیار ساده ترین بله بود که تا به حال گفتم. برای پایان شب، به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که دروازه قفل شده است. ما رسما در پارک حبس شدیم. با ایستگاه پلیس محلی تماس می گیریم و آنها می آیند تا قفل دروازه را باز کنند. چقدر شرم آور است، اما من آن را به هیچ وجه نمی خواهم! 

گسترش عشق! به انجمن LGTBQ+ کمک کنید!

این داستان عاشقانه را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فیس بوک
توییتر
پینترست
پست الکترونیک (ایمیل)

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *